نقاشی چهرهی شهدا تجربهایست از سال های دور. مفهوم شهید را بیشتر موقع انفجار حزب جمهوری درک کردم، اما نزدیکترین تجربه من از شهید قبل از دبستان، شهادت محمد جواد قنادی، ابتدای دبستان مهدی کاشی پور (داداش مهدی) و در سالهای پایان دبستان، شهادت مهدی میرزایی بود.
نقاشی تصاویر شهدا با ابزار سادهی آن روز در واقع بازتجربهی با آنها بودن بود در مواقعی که بسیار دلتنگشان بودم…
نقاشی چهرهی امام و شهدای انقلاب هم باعث شد من به طراحی چهره علاقه و تسلط پیدا کنم. گاهی یک خودکار و یک دفترچه جیبی برای عشق بازی من کافی بود…
سال های بعد (۱۳۷۰ تا ۱۳۷۴) نقاشیهای اداره آموزش و پرورش یک فضای جدی برای پرترههای رنگ روغن شهدا بود. در همین سالها من توانستم به رنگ تمام پلاستیک دست بزنم و به قابلیتهای این رنگ در تعامل با گچ و پارچه پی ببرم. این، مقدمه ای بود برای پذیرفتن یک پروژهی جدیتر و آن نقاشی چهره ی شهدای بسیج بود برای بیلبوردهای ۸ متر مربعی. این پروژه توسط موسسه ی فرهنگی هنری رزمندگان اسلام -وقت- به من واگذار شد و طی آن حدود ۱۵۰ بیلبورد حاوی تمثال حدود ۲۰۰ شهید را نقاشی کردم. (۱۳۷۶ تا ۱۳۸۳)
موسسه اصرار داشت طرح زمینهی همه تمثالها یکی باشد و من با انکار، سعی کردم پیرامون هر تمثال طرحی نو دراندازم. این، مطالعهی دو چیز را بر من لازم کرد، سیرهی شهدا و گرافیک.
در کنار این پروژه که البته با افت و خیزهایی همراه بود و سایر نقاشیهای دیواری شهدا و امام، مهمترین و شیرینترین بخش این فصل، نقاشی برای خانواده شهدا بوده و هست. خانواده ی شهدا اصولا در یک سری از ویژگیها مشترکند. به غایت بزرگمنش و منیع الطبعند و به شدّت بی تعارف و باصفا. پرداختن به شهیدشان را دوست می دارند، اما به هیچ وجه این دوست داشتن تبدیل به درخواست نمی شود، این وظیفهی هنرمند است که باید به قصد خدمت به شهید یک خانواده بپردازد…
دیدن رضایت در چهرهی یک مادر شهید هنگامی که تمثالی از فرزندش را می بیند، بهترین تجربهایست که میتواند یک هنرمند را همیشه در سلک خدمت مستقیم به خانواده شهدا نگه دارد.
این خدمت مستقیم و بلاواسطه آنقدر ارزش دارد که هیچ گاه هنرمند نمیخواهد آن را با مادّیات خراب کند و از ارزشش بکاهد. این راه را باید رفت، تا دانست…
من بهترین کارهایم را کارهایی میدانم که برای خانواده ی شهدا کار کرده ام. هیچگاه محدودیت های معمول در ارگان های متولّی چنین کارهایی، در خدمت مستقیم با خانواده شهدا نیست و برعکس آن ارگانها که اثر هنری را ارج نمی نهند، خانوادهها، تابلوی شهید خودشان را سالیان سال صحیح و سالم نگه می دارند و نکته همینجاست که شهید را به راستی عزیز خود می دانند.
شاهد مدعای من تجربهی همان سال های دور است. در حالی که از موسسه ی سفارش دهنده بارها تقاضا کردم پرده ها را پس از اکران شهری به خانواده ها یا پایگاهها بدهند و آنان نیز نپذیرفتند و دیگر اثری از آن همه آثار نماند، امّا معدود آثار من در خانوادهی شهدا مثل روز اول باقی است…
ثبت ديدگاه