۱) خیلی خوشحال بود که توفیق پیدا کرده و حروفچینی زندگینامهی شهدا به او محول شده است، سعی میکرد هم با امر و نهیهایشان بسازد، هم با پول
کمی که میدادند. میگفت: خود شهدا برکت میدهند.
یک روز دیدم خیلی شاکی است. گفت: «جناب سرهنگ گفته اطلاعاتی که شما دربارهی شهدا داخل کامپیوترتان دارید طبقهبندی است! هرچه زودتر بریزیدشان توی یک سی دی و تحویل ما بدهید تا از بین ببریمشان.»
—————————————————————————————————————————————–
۲) سرهنگ… مسئول پیگیری و چاپ کتابهای یاودارهی شهدای یکی از رستهها بود. با آب و تاب در جمع همکاران میگفت: «دیگر رمان فایده ندارد. جوانها دیگر چیز طولانی نمیخوانند. شاید بعضی از رمانها چون جاذبههای جنسی دارند خوانده شوند ولی توی اینجور موضوعات نباید رمان نوشت.» گفتم: «استحضار دارید که مقام معظم رهبری چقدر اصرار دارند که در مورد رمانهای انقلاب و جنگ کار شود و چقدر تشویق میکنند.ظاهرا صحبتهای شما با نظر آقا خیلی فرق دارد.» ابرویی بالا انداخت که:
– بالاخره رمان نویسها هم باید از یک جا الهام بگیرند یا نه؟ ما خلاصه اش را مینویسیم تا آنها رمانش کنند.
—————————————————————————————————————————————–
۳) طبق معمول، سر صورتحساب بحث بود. میگفتم من اگر به اندازه ی قیمت حروفچینی و تکثیرها برایتان طراحی کنم، دیگر هیچکس نمیتواند طرح خوب بدهد، چون عادت میکنید برای طرح خوب، پول کم بدهید. در ثانی، بالاخره باید یک روز برای طرح خوب ارزش قایل شوید یا نه؟ در حالی که آستین هایش را برای وضو بالا زده بود، شانه اش را بالا انداخت که:
– ما که فرق طرح خوب و بد را نمی فهمیم. طرح ضعیف بده، قیمت کم هم بده.
—————————————————————————————————————————————–
۴) مدیر عامل موسسه ی فرهنگی هنری… بود. با کمال افتخار خدا را شکر میکرد که:
– وقتی ما آمدیم و شدیم مدیر عامل، حتی فرق کاغذ a4 را با A5 نمی دانستیم ولی الحمدلله طی این چندسال، هم اینها را یاد گرفته ایم، هم میدانیم زینک چیست، فیلم چیست… .
—————————————————————————————————————————————–
۵) دکتر… معاونت… بنیاد شهید استان بود. رهنمود میداد که عکس شهدا چه جوری با فتوشاپ درست شود و بعد بیایند توی پوستر:
– عکس شهدای خاوری را که اصلا نیاورید… ریشهای خیلی بلند را هم کوتاه کنید… این یقههای آخوندی و یقه اسکیها را به جایش یقهی معمولی بگذارید… یقههای بسته را هم یک خرده باز کنید…
رفیق ما خودش فرزند شهید بود. عصبانی شد و گفت: «بابایم یک عکس با کراوات دارد، کاش میشد همان را برایتان کار کنم!»
—————————————————————————————————————————————–
۶) عذاب وجدان گرفته بودم که چرا اینقدر کم توفیق شدهام و کارهایی که برای شهدا میکنم کند پیش میرود. تصمیم گرفتم که بروم سازمان تبلیغات کنگرهی سرداران و تصویب طرحهایم را حضوری پیگیری کنم، اگر تلفن میزدم، یا میگفتند هنوز جلسه نگذاشته ایم یا میگفتند فلانی ماموریت است یا… .
پیش از ظهر که وارد اتاق شدم، همه مشغول خوردن چایی نبات -آن هم از نوع لیوانی- بودند. هدف، کنترل کیفیت نباتهایی بود که یکی از همکاران آورده بود تا برایش مشتری پیدا کند. قبل نماز، روزنامهها روی میز پهن شد و بحث بر سر یک خبر سیاسی بالا گرفت، بعد نماز هم، یکی یکی خداحافظی کردند و زودتر رفتند تا به پخش مستقیم بازی ایران و کجا برسند.
در راه برگشت برای شادی روح شهدا فاتحه خواندم، چون حس کردم بدجوری از دست ما میکشند.
—————————————————————————————————————————————–
۷) آدم مقدسی است. از آنها که اگر تعریف کسی را بکنی میگوید غیبتش را کردهای. البته آدم خوبی است و من هم دوستش دارم. یکی از بچهها دعوتش کرده بود بیاید نمایشگاهم را ببیند. گفته بود: «به فلانی بگویید جوری کار کند که مردم بفهمند.» پیغامش را روی چشم کشیدم، اما به هر حال او به عنوان سرهنگ جانشین مدیریت فرهنگی تیپ… حاضر نشد حتی نمایشگاه را ببیند.
—————————————————————————————————————————————–
۸) خیلی وقت بود میخواست به خاطر طرح جلد کتاب «نگین تخریب» محاکمهام کند. حالا در دفترش این فرصت را به دست آورده بود. از او اصرار که مین چیز خوبی نیست، و از من انکار که:
– وقتی تخریبچی مین را خنثی میکند ، مین میشود خوب. هنر تخریبچی ایجاد امنیت است. بویژه با آن پروانهای که روی مین گذاشته ام میشود فهمید که چقدر امن است.
چشمهایش را بست و مثل یک استاد مسلم گفت: «ببین آقا جان، شما اگر میخواهید در پوسترتان نماد مقدس بیاورید باید بیرق بیاورید. البته پیشانیبند هم بد نیست؛ آن هم مقدس است. اما تفنگ مقدس نیست، لباس مقدس نیست، گلوله مقدس نیست، مین مقدس نیست. تازه همین چفیه هم چیز مقدسی نبود. اما از وقتی در تاریخ… مقام معظم رهبری از چفیه استفاده کردند، آن هم میشود استفاده کرد؛ اشکالی ندارد.
—————————————————————————————————————————————–
۹) مدتی بود که برای برداشتن کتابهای مستهجن از کتابخانهی دانشکده پیگیری میکردم. یکبار استاد… برگشت و گفت: «حرکتهای سیاسی معمولا از تهران شروع میشود. اگر این کار لازم بود، اول آنجا اقدام میکردند، هر وقت دانشگاه تهران این کار را کرد…»
—————————————————————————————————————————————–
۱۰) یکی از دانشجوها سر کلاس پایش را کرده بود توی یک کفش که:
– اگر هنر رشد نکرده، تقصیر انقلاب است. بعضی هنرها را که حرام اعلام کردند، مسئولین هم که خوب برای هنر خرج نمیکنند…
بعد زیر چشمی نگاهی به من کرد که:
– برو اسم ما را به عنوان ضد انقلاب بده به بسیج دانشکده.
—————————————————————————————————————————————–
۱۱) دوست داشتم بدانم یکی از هزار و یک دلیلی که باعث شده بود آموزش و پرورش پوسترم را چاپ نکند چیست.
وقتی پرسیدم، جواب داد:
– طرح خوبی بود، ولی جملهای که کنارش برای حجاب آورده بودی، باید در موردش تجدید نظر کنی.
– چرا؟
– شاید دانش آموزان در مقابل جملهی شهدا جبهه گیری کنند. بهتر نبود از نامهی چارلی چاپلین به دخترش یک جمله انتخاب میکردی؟
—————————————————————————————————————————————–
۱۲) بحث بود که چرا هرچه کتاب از زیر دست این بنیاد درمیآید، مورد رغبت مردم قرار نمیگیرد و ناچار اکثر کتابها به رسم هدیه آب میشود. من میگفتم: «چون کار را به کارشناس نمیسپرند.» یکی از بچههای کنگرهی کاشمر گفت: «نه، همهاش این نیست. یکبار به یکی از نویسندههای خوب شهرمان گفتم چرا این کتاب جدیدی که ازت درآمده مثل انشای بچه دبستانیهاست؟ قسم خورد که وقتی کتاب را نوشتم و نسخهی اول برای تایید سردار رفت، سردار زیر کتاب پاراف کرده بود که: «لطفا قبل از هر خاطره یک مقدمه و در آخر، نتیجهگیری اخلاقی شود – امضا.»
—————————————————————————————————————————————–
۱۳) میگفتند مدیر هنری اینجا لیسانس الهیات دارد، اما ماشاالله در مقولهی هنر یک پا صاحب نظر است.
پرسید: «مگر پوستر شما دربارهی شهید نیست؟»
– بله، چطور؟
– پس چرا زمینهی کار آبی است؟ برای شهید باید از رنگ قرمز استفاده کرد.
لبخند تحویل دادم که:
– بله، البته. ولی موضوع من، شهدای مخابرات بوده. چون امواج روی آسمان و بال ملائکه را نشان دادهام، رنگ آبی را برای القای سبکی و رهایی انتخاب کردهام. قاطعانه گفت: «چرا آسمان؟ موضوع کار شما که نیروی هوایی نیست.»
فهمیدم چرا هرچه پوستر از این نهاد بیرون میآمد، شکل هم از کار در میآمد.
منتشر شده در ماهنامه فرهنگی تحلیلی سوره، دوره ی جدید، شمارهی هفدهم، صفحهی ۲۶، یاداشت های یک گرافیست بسیجی در سنهی ۱۳۸۴ هجری شمسی.
دمت شما گرم داداش
برادرجان…زبانم دوختی….
فرهنگ وسرهنگ فقط باهم درقافیه مشترکند…
یکی بیاید این نکته را تفهیم اتهام کند..جنگ نرم هم که درمیان باشد بازهم سرهنگ وفرهنگ در قافیه باهم مشترکند…وقتی تفکر سرهنگی ما برمبنای جنگ سخت وگلوله وارپی جی وکیسه شن وسنگر تدارکاتی ست…وقتی جنگ درجه ورتبه وجایگاه نفس هنر را می بُرد…سرهنگ وفرهنگ فقط باهم در قافیه…..
کاش یک روز این چیزها در هم ذوب بشه و حل بشه.
خیلی وقت ها پیش میخواستم بخوانمشان ولی خب پیدایشان کرده بودم…در قد و قواره ی تجربیات شما نیست اما دوست دارم کمی بنویسیم….
سپاس از انتشار آنها
حتما بنویسید. سراغش رو ازتون خواهم گرفت.
گاهی دل آدم میخواهد برای این متنها تیتر ((سوگواره ها)) بگذارد!
سوگواره هایی که البته تاثیری بر روند تخریب ها ندارد. همین الان در شهرستان های مختلف این همسان سازی در حال اجراست
انقدر این حرفها درست و حرف دل ماست که خدا میدونه انگار خودم نوشتم -شما حساب کن بودجه بنیاد شهید آزادشهر استان گلستان- در اواخر سال مونده بود و نمی دونستند چیکارش کنند و بعد فهمیدیم همه رو به خزانه دولت فرستادن در حالیکه برای امور فرهنگی شهر وقتی بهشون مراجعه می کردی میگفتند فقط دویست هزار تومان اونم برای سال ۸۸ و ۸۹ می تونند کمک کنند و صد البته پول نقد هم نه ما اول بریم پوستر و بنر رو بزنیم و بعد فاکتور بدیم تا اونها ۶ ماه دیگه برن برای تصویه حساب