آنچه میخوانید، زمزمهایست که عکسهای من سالها در گوشم داشتهاند. بعضی از واگویهها و ریزاتفاقات آن واقعی است.
بنویس:
شهادت میدهم که خدا یکی است و محمد نبیّ و علی وصی است و فاطمهی زهرا و حسن و حسین و چهارده معصوم ولی هستند.
بعد بنویس:
اینجانب وصیت میکنم که بعد از مردنم من را با ماشین حاج داداش به پابوس امام رضای غریب ببرید و اگر ماشین نداشت یا خرج داشت، نبرید.
بنویس:
بعد از من با هم خوب و خوش باشید و اگر اختلافی شد و حاج داداش بزرگتری کرد قبولدار شوید.
بعدش بنویس:
حیاطِ خدابیامرز حاجی را که به من بخشیده بود، وقف اولاد کردم که پسرها و دخترهای شما تا وقتی خانه ندارند، آنجا بنشینند.
این را هم بنویس که مثل حمید و مجیدم که در وصیتنامهی خودشان نوشتند، من هم به شما میگویم که باید گوشبهحرف رهبر باشید و دخترها حجابشان را نگه دارند و احترام خون شهدا را هم نگه دارید.
آخرش هم این را بنویس:
بعد از من که دیگر شبهای جمعه نیستم، این شعر را سر گلزار پسرهایم بگذارید تا هر کس میآید، بهجای من برایشان این را بخواند:
«حمید ای لالهی خونین، پسرم
مجید ای نور دو چشمان ترم
همی خواهم گریه نکنم مادر
چه کنم؟ آتش گرفته جگرم»
خوشخط نوشتی؟
توضیح:
عکس، تابلوی مزار شهیدی است که روی پردهی سایهبان آن، دقیقا همین شعر نوشته شده.
ثبت ديدگاه